نقش خیال

برای دل خودم...

نقش خیال

برای دل خودم...

 

گاهی فکر می کنم بی دلبستگی تا کی می شه دوام آورد....

به قول حسین پناهی..

 

جا مانده است
 چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید...!
 

خدا رحمتش کنه....

 

 

اگر چه بود و نبودم یکی است - باز مباد

تو را عذاب دهد جای خالی من

 

هوای بی تو پریدن نداشتم - آری

بهانه بود همیشه ،

شکسته بالی من

 

تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت

چه بی جواب سوالی ست ، بی سوالی من..........

 

می خواستم بگم...

 

یادگار من است این درخت

که خستگی تبرت را می گیرد

 

عمیق تر بزن!

 

اما نگفتم..نمی دونم چرا.....

شاید ترسیدم...

شاید هم............

خدایا .....

 

پ.ن : الهم انی اشکو الیک ....

 

 

دور...در حسرت روز های نزدیکی به آسمان...

چه روز های سختی می گذره...

تنهایی و سکوت ...........

کار سنگین که امانم را بریده....

دارم توش غرق می شم..در حالیکه بهت قول داده بودم این اتفاق نیفته

روز سه شنبه تا ساعت 5.5 موندم..یعنی مجبور شدم...

از ساعت 8 صبح تا 5.5 اصلا نتونستم از جام بلند شم....

نمازم قضا شد...تا رسیدم خونه نوای ربنا..به گوش می رسید..

عجب روزه داری......

دیشب حالم خیلی خراب بود....

درد امانم را بریده بود...

دوتا مسکن قوی خوردم و خوابم برد....در حالیکه همه بیدار بودند...

و من در خواب...

چه بی بهره شدم از لحظه های ناب شب قدر...

خدایا.....چه بی سعادت شدم این روز ها...

امسال ماه مبارک اصلا نچسبید........چه روز هایی بود پارسال همین موقع ها..سر شار سرشار...

و فردا دوباره روز از نو و روزی از نو...

نامه هاتو هزار باره خوندم..و بی اختیار اشک ریختم....

کجای راه را اشتباه رفتیم......باورم نمی شه..در حالیکه حضور خدا را در تمام لحظات کنارمون حس می کردم...و یکباره....

چقدر دلتنگم....

.....

داره می خونه............

نازنینم تو کجایی صداتو نمی شنوم....

 

 پ.ن

 

چقدر برایت بنویسم که نخوانی و جواب ندهی.. 

و نفهمی که دلخوشی های روزانه ام

این دست نوشته های شبانه است

که حتی یکی

محض رضای خدا

به دستت نمی رسد!

 

 

 اگر مجنون دل شوریده ای داشت

دل لیلی از او شوریده تر بود...

بودی..

یه لبخند کوچیک اینو می گفت...

اومده بودی..

بی سلام...

منو دیدی............

و .. دیدمت ..یواشکی.....و تو نفهمیدی...

چشمامو یه لحظه بستمو لبخند هاتو به خاطر آوردم...

وقتی بازشون کردم...رفته بودی..

بی خداحافظی....

دلم گرفت...

من هم رفتم....

و سعی کردم توی خاطرم دنبالت نگردم....

فقط نمی دونم جواب دل های شکسته را چی باید داد اون روزی که..............

*

*