نقش خیال

برای دل خودم...

نقش خیال

برای دل خودم...

بالاخره تصمیم گرفتی سکوتت را بشکنی...

حتی اگه شده با نوشتن..

حداقل این طوری فهمیدم بی تفاوت نیستی....

دلم خیلی برات تنگ شده....

حالا دیگه می دونم که تو هم....

اما......کاری نمی تونم بکنم....

گفتی....قسمت نشد تا در کنار هم بمانیم...........

تا شب داغون بودم....

یه بسته اسکناس را هزار بار شمردم تا باند شد....

فکر کنم همه همکارام متوجه حال خرابم شدند..اما کسی نفهمید چرا.....

دلم می خواد باز هم بنویسی...باز هم و باز هم.....

خدایا.....

          ما را رها کنید در این رنج بی حساب......

رها...نمی دونم...نه....اگه رها بشیم که.....

خدایا.....

هر طور خودت صلاح می دونی رهام کن.....تو را به حرمت صاحب نامم....

گرچه......

واسطه این کار هم خانوم بودند و ما لیاقت نداشتیم....

.......................................

خدایا ..دلتنگم....

دلتنگ.....

دارم زجر می کشم.........

چه امتحان سختی................

اللهی...

انت القوی و انا الضعیف و هل یرحم الضعیف الا القوی...

نمی دونم چرا هر چی می گذره ....

سکوتم عمیق تر می شه....

صدام آروم تر....

دلم تنگ تر

و......

خدایا طاقتم را آزمایش می کنی..............

نکنه .....نکنه......از پسش بر نیام.....

خدایا......

هر چی می گذره....فراموش کردن سخت تر می شه به جای آسون شدن...

 

نه تنهایی و نه این سکوت بی تلاطم ، هیچ کدام ...
آنچه این روزها و تمام آن روزها درد را مثل ساقه ی نیلوفر
به روحم گره می زند ، فکر کردن و به خاطر آوردن است...

 

این روز ها فکر می کنم ظلم کردن هم مدرن شده.....

دلم می خواد یه روزی ازت بپرسند...چرا؟؟؟

فکر می کنم تو هم برای جواب دادن باید از .....

باید از.............

بذار نگم...می دونی که از کی باید بپرسی...

خدا خدا می کنم..جواب قانع کننده ای بشنوند و گرنه طاقت رنج کشیدنت را ندارم.....

 

اللهی استغفرک و اتوب الیک....

 

 

بالاخره خریدمش..

وقتی یادم می آد چقدر التماس کردی که تهیه اش کنم.....دلم می گیره..

اما خوب...

خودت هم می دونستی که نباید....

شاید هم امتحانم می کردی...

به هر حال حالا دارمش...اما تو نیستی...........

هیچ وقت همه چیز در کنار هم نیست.....همیشه یه چیزی کمه...

کاشکی حالا هم..اون نبود اما تو بودی..........

 

زلف سیاه تو بوی پیراهن یوسف است
پس بی شکیب باش
که چشمان پدر سفید شد
از اشک...

و حزنی الی الله...

 

داره به سرعت می گذره.....

خدایا.......چه بی شکیب......

الهی ....

       الهی....

 

 

 

این باد بی قراری

 

که می وزد ،

 

دل های سر نهاده ی ما

 

بوی بهانه های قدیمی می گیرد

 

 

 

اینجایی.....احساست می کنم....می بینمت.....

اما..............

قسمت اینه که نباشی....

نمی دونم چرا...

دلتنگم.....

خیلی دلتنگم.....

خیلی..................................