نقش خیال

برای دل خودم...

نقش خیال

برای دل خودم...

 

بالاخره خریدمش..

وقتی یادم می آد چقدر التماس کردی که تهیه اش کنم.....دلم می گیره..

اما خوب...

خودت هم می دونستی که نباید....

شاید هم امتحانم می کردی...

به هر حال حالا دارمش...اما تو نیستی...........

هیچ وقت همه چیز در کنار هم نیست.....همیشه یه چیزی کمه...

کاشکی حالا هم..اون نبود اما تو بودی..........

 

زلف سیاه تو بوی پیراهن یوسف است
پس بی شکیب باش
که چشمان پدر سفید شد
از اشک...

و حزنی الی الله...

 

داره به سرعت می گذره.....

خدایا.......چه بی شکیب......

الهی ....

       الهی....

 

 

 

این باد بی قراری

 

که می وزد ،

 

دل های سر نهاده ی ما

 

بوی بهانه های قدیمی می گیرد

 

 

 

اینجایی.....احساست می کنم....می بینمت.....

اما..............

قسمت اینه که نباشی....

نمی دونم چرا...

دلتنگم.....

خیلی دلتنگم.....

خیلی..................................

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد