نقش خیال

برای دل خودم...

نقش خیال

برای دل خودم...

دور...در حسرت روز های نزدیکی به آسمان...

چه روز های سختی می گذره...

تنهایی و سکوت ...........

کار سنگین که امانم را بریده....

دارم توش غرق می شم..در حالیکه بهت قول داده بودم این اتفاق نیفته

روز سه شنبه تا ساعت 5.5 موندم..یعنی مجبور شدم...

از ساعت 8 صبح تا 5.5 اصلا نتونستم از جام بلند شم....

نمازم قضا شد...تا رسیدم خونه نوای ربنا..به گوش می رسید..

عجب روزه داری......

دیشب حالم خیلی خراب بود....

درد امانم را بریده بود...

دوتا مسکن قوی خوردم و خوابم برد....در حالیکه همه بیدار بودند...

و من در خواب...

چه بی بهره شدم از لحظه های ناب شب قدر...

خدایا.....چه بی سعادت شدم این روز ها...

امسال ماه مبارک اصلا نچسبید........چه روز هایی بود پارسال همین موقع ها..سر شار سرشار...

و فردا دوباره روز از نو و روزی از نو...

نامه هاتو هزار باره خوندم..و بی اختیار اشک ریختم....

کجای راه را اشتباه رفتیم......باورم نمی شه..در حالیکه حضور خدا را در تمام لحظات کنارمون حس می کردم...و یکباره....

چقدر دلتنگم....

.....

داره می خونه............

نازنینم تو کجایی صداتو نمی شنوم....

 

 پ.ن

 

چقدر برایت بنویسم که نخوانی و جواب ندهی.. 

و نفهمی که دلخوشی های روزانه ام

این دست نوشته های شبانه است

که حتی یکی

محض رضای خدا

به دستت نمی رسد!

 

 

 اگر مجنون دل شوریده ای داشت

دل لیلی از او شوریده تر بود...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد