نقش خیال

برای دل خودم...

نقش خیال

برای دل خودم...

یکی نوشته بود برای کسی که دست به قلمه ننوشتن یعنی مرگ پس بنویس تا سبک شی..تا آروم شی...

دیدم راست می گه ...با خودم عهد کرده بودم ننویسم اما نشد....

باید بنویسم تا ذهنمو از زیر بار کلماتی که هرگز به زبون نمیان رها کنم....

اگه ننویسم می میرم...

به این نتیجه رسیدم که سکوت اون هم توی این وادی حیرانی بهترین راه حله برای خلاص شدن از همه رنگ و ریا ها...

غیبت ها و زیرآب زنی ها.....دل بستن ها و ........

باید سکوت کرد اما اگه اینجا اون هم برای دل خودم ننویسم منفجر می شم...

می خوام بنویسم ..مثل همیشه...

اومدم اینجا ..تا در سکوت سادگی  و آرامش نویسم.....می خوام فقط بار سنگینی که روی دوشم احساس می کنم را زمین بذارم..

حالا که کسی نیست که بشنوه....کسی نیست که سرشارم کنه از حضورش، در خلوت و تنهایی خودم می نویسم...

برای همه نبودن ها....

می خوام بنویسم..از محیط کارم...از رئیسم که هر روز با غر زدن هاش اعصاب برامون نمی ذاره...از همکار هام که..اگه غیبت همو نکنن روزشون شب نمی شه..از خودم...که هنوز اول راهم اما خسته.....

از اونی که تشویقم می کرد تا دغدغه هامو فراموش نکنم....کسی که وجودمو سرشار از شعف و حضور می کرد و حالا دیگه نیست.....

نمی دونم تقدیر چطور رقم خورده بود ....................و مصلحت خداوند چی بود......

اما هنوز هم فکر می کنم اگه ما برای رسیدن به خواسته هامون نمی جنگیم نباید مصلحت خداوندی را توجیه قانع کننده ای بدونیم و خودمونو از زیر بار مسئولیت خلاص کنیم.....

به هر حال........ گذشت.......

چقدر خسته ام از ظاهر بینی آدم ها..............

و خود خواهی شون....

بگذریم...........

اینجا را ساخته ام برای فریاد زدن...............

برای حرف زدن...

برای...........

حیف که گوش شنوایی نیست.............و گرنه نمی نوشتم.............

شاید اگر روزی بخوام حرف بزنم.........باید زبونمو ببرم فیزیوتراپی..

بگذریم....

 

بالاخره ماه مبارک رمضان هم شروع شد...........ماهی که من عاشقشم...........تنها روزهایی که عمیقا احساس آرامش میکنم...و نزدیکی به یه وجود سراسر نور...انشاء الله که توفیق روزه داری نصیبمون بشه...

 

و فردا..دوباره روزی نو...............

از ساعت 8 تا 4.5 این دیگه واقعا نامردی بود........توی این ماه مبارک همه ساعت کاریشون کم شد در عوض ساعت کاری من نه تنها یک ساعت اضافه شد بلکه اضافه کاری ها هم حذف شد.........آخ که چقدر حرص خوردیم....

درست کردن سحری، افطار.......خیلی لذت بخشه خصوصا وقتی همه با رغبت سر سفره می شینن و نوش جان می کنن...اما خداییش...خیلی وقت می گیره.........

تا مامان خانم از سوریه برگردن  همین آشه و همین کاسه......ولی خودمونیم...زیاد هم بد نیست.....

از سر و کله زدن با یه رئیس و معاون  اعصاب خورد کن که خیلی بهتره.....

آخ که دلم لک زده واسه روزهای آزادی و بی خیالی............

امروز دیگه زیادی حرف زدم..نزدیک افطاره....

برم میزو بچینم....

تا فردا ببینیم خدا چی می خواد......امیدوارم  روز آرومی باشه...

چقدر دلتنگم......................................

 

التماس دعا توی این روز های زیبا.....

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد